جدول جو
جدول جو

معنی قبول شدن - جستجوی لغت در جدول جو

قبول شدن
پذیرفته شدن
تصویری از قبول شدن
تصویر قبول شدن
فرهنگ فارسی عمید
قبول شدن(زَ دَ)
پذیرفته شدن. پسندیده و مطبوع شدن. (ناظم الاطباء).
- قبول شدن در امتحان، از عهدۀ امتحان برآمدن و پذیرفته شدن. مقابل مردود شدن
لغت نامه دهخدا
قبول شدن
بر آمدن پذیرفته شدن پذیرفته شدن مورد قبول قرار گرفتن، از عهده امتحان بیرون آمدن مقابل رد شدن مردود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قبول شدن((~. شُ دَ))
پذیرفته شدن، از عهده امتحان بیرون آمدن. مق.رد شدن، مردود شدن
تصویری از قبول شدن
تصویر قبول شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
وادار به قبول کردن، کسی را به پذیرفتن امری یا چیزی وادار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ اَ تَ)
از چیزی، عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز:
شاه بی شهر چون ستاند باج
شهر بی ده زبون شود ز خراج.
اوحدی.
- زبون شدن بدست چیزی یا کسی، مغلوب شدن. زمین خوردن پیش او:
دویست وپنجه وسه سال کرد عمر چو هود
بدست مرگ زبون شد در این سرای دودر.
ناصرخسرو.
، تسلیم گشتن. خود را تسلیم کردن و در اختیار دیگری قرار دادن:
وگر بر تو بر، دست یابد بخون
شوند این دلیران ترکان زبون.
فردوسی.
چارۀ کرباس چه بود جان من
جز زبون رای آن غالب شدن.
مولوی.
رجوع به ’زبون’ و ’زبونی’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ دَ)
نیلگون شدن. نیلی شدن. ازرق گشتن:
تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست
شد کبود ازشانۀ دست آینۀ زانوی من.
خاقانی.
، سیاه شدن. تیره و تار شدن. کدر گشتن:
ز بیراهی کار کرد تو بود
که شد روز بر شاه ایران کبود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دی نِ / نَ دَ)
بر هم شدن. (آنندراج).
- قروت شدن صحبت، بر هم شدن صحبت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
اجابت کردن، راضی شدن، پذیرفتن، پسندیدن، تسلیم شدن، مطیع گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وصول شدن
تصویر وصول شدن
بدست آمدن حاصل شدن، دریافت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
خشک شدن پلیدی، اندوهگین شدن گرفته شدن شکم یبس شدن، گرفته شدن دل اندوه بافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل شدن
تصویر قفل شدن
بند شدن درگای
فرهنگ لغت هوشیار
زورمندشدن نیرو گرفتن توانا شدن زورمند شدن: کار آن مدعیان قوی شده بود و ذخایر بسیار بر قلعه برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملول شدن
تصویر ملول شدن
بیزار شدن بستوه آمدن، اندوهگین شدن: (دلا، اگر طلبی سایه همای شرف مشو ملول گرت چرخ ناتوان دارد) (وحشی. چا. امیر کبیر. 185)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول شدن
تصویر مقتول شدن
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول آمدن
تصویر قبول آمدن
پذیرفته شدن قبول افتادن پذیرفته شدن مقبول واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
پذیراندن مورد قبول قرار دادن قبول کردن کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبون شدن
تصویر زبون شدن
عاجر شدن، ناتوان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لول شدن
تصویر لول شدن
مست مست شدن سخت مست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هول شدن
تصویر هول شدن
دستپاچه شدن دست و پای خودرا گم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبول شدن
تصویر مقبول شدن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولاندن
تصویر قبولاندن
((قَ دَ))
قبولانیدن، مورد قبول قرار دادن، مورد پذیرش قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
((~. کَ دَ))
پسندیدن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
((شُ دَ))
خوار شدن، کنف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول کردن
تصویر قبول کردن
پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
به ستوه آمدن، بیزار شدن، نفور شدن، افسرده شدن، ملال زده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن
متضاد: شادشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سپرده شدن، واگذار شدن، احاله شدن، موکول شدن، منوط شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبدیل گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن
متضاد: تبدیل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اجابت کردن، پذیرفتن، پسندیدن، تصدیق کردن، راضی شدن، رضایت دادن
متضاد: رد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیباشدن، خواستنی شدن، دوست داشتنی شدن، پذیرفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد