از چیزی، عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز: شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج. اوحدی. - زبون شدن بدست چیزی یا کسی، مغلوب شدن. زمین خوردن پیش او: دویست وپنجه وسه سال کرد عمر چو هود بدست مرگ زبون شد در این سرای دودر. ناصرخسرو. ، تسلیم گشتن. خود را تسلیم کردن و در اختیار دیگری قرار دادن: وگر بر تو بر، دست یابد بخون شوند این دلیران ترکان زبون. فردوسی. چارۀ کرباس چه بود جان من جز زبون رای آن غالب شدن. مولوی. رجوع به ’زبون’ و ’زبونی’ شود
از چیزی، عاجز شدن و ناتوان گشتن از آن چیز: شاه بی شهر چون ستاند باج شهر بی ده زبون شود ز خراج. اوحدی. - زبون شدن بدست چیزی یا کسی، مغلوب شدن. زمین خوردن پیش او: دویست وپنجه وسه سال کرد عمر چو هود بدست مرگ زبون شد در این سرای دودر. ناصرخسرو. ، تسلیم گشتن. خود را تسلیم کردن و در اختیار دیگری قرار دادن: وگر بر تو بر، دست یابد بخون شوند این دلیران ترکان زبون. فردوسی. چارۀ کرباس چه بْوَد جان من جز زبون رای آن غالب شدن. مولوی. رجوع به ’زبون’ و ’زبونی’ شود
نیلگون شدن. نیلی شدن. ازرق گشتن: تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود ازشانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. ، سیاه شدن. تیره و تار شدن. کدر گشتن: ز بیراهی کار کرد تو بود که شد روز بر شاه ایران کبود. فردوسی
نیلگون شدن. نیلی شدن. ازرق گشتن: تا ز دستم رفت و همزانوی نااهلان نشست شد کبود ازشانۀ دست آینۀ زانوی من. خاقانی. ، سیاه شدن. تیره و تار شدن. کدر گشتن: ز بیراهی کار کرد تو بود که شد روز بر شاه ایران کبود. فردوسی
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده